• ilisafars@gmail.com

  • شماره تماس :14-32263513-071

  • ساعت کاری :۸صبح تا ۳ بعدظهر

از کتابدار افتخاری تا مدیر شرکت

حسین حیدری، مدیر عامل شرکت یابش

کتابداري رو از زمين هاي خاکي شروع کردم و البته کتابخوني رو از تو بغل مادر خوبم جاييکه هميشه برامون داستان هايي براي تعريف کردن داشت و گاهي با قصه هاي غم انگيز، اشکاش، منو هم آتيش ميزد ... پنجم تموم شده بود و تابستون مث هميشه دنبال ي مهارتي بودم با اينکه بساط خياطي به راه بود خبرهايي اومد که تو بيابون نزديک خونمون که قسمتيش داشت پارک مي شد کتابخونه راه افتاده خونواده ي کتاب دوستِ من هم، خوشحال که حسين بدو برو ثبت نام کن...

البته اصل خبر مال خواهرم بود که مدرسه ي راهنماييش مجبور بود از حوالي همون بيابوني عبور کنه و متوجه کتابخونه شده بود....رفتيمو ي آقاي عينکي ته استکاني راهنمايي کردند که بعله شما نميتوني ثبت نام کني بايد دبيرستاني باشي و من هم استراتژي خودم رو داشتم چک و چونه، شايد راهي باشد...و در نهايت به اين نتيجه رسيديم که پدر و خواهرم که سال اول دبيرستان قرار بود بشه بيان ثبت نام کنن ...يک هفته اي که بسختي گذشت تا کارت عضويت آماده شد و من با شور و شوق رفتم که کتاب بگيرم و بازهم مانع بعدي، کارت بنام کسي که هست بايد بياد امانت بگيره...بالاخره پدرم اومد و اولين کتاب امانتي رو که اگه اشتباه نکنم "پهلوان منفرد" بود با يک کتاب مربوط به تختي گرفتم.

ظهر نشده کتابا تموم شد گرماي داغ تابستون رو بجون خريدم رفتم که کتاب رو پس بدم ...البته حضور پدرم باعث اتفاق خوبي شده بود صبح، و اون اينکه من مجوز دريافت کتاب رو بدون حضور پدرم دريافت کردم....و باز مانع بعدي، کتاب ها امکان برگردانده شدن در همون روز امانت رو نداشتن...راه حل هميشه وجود داشت با گذاشتن شناسنامه ام امکان دريافت کتاب براي مطالعه توي سالن رو داشتم...و پايم به کتابخانه ي شهرآرا شماره ..مشهد باز شد.

هنوز ي هفته نبود که مشتري صب تا ظهر کتابخونه شده بودم، بعدازظهر هم به خياطي مي رسيدم، احساس مرد بودن خيلي شيرينه موقعي که با افتخار تمام بشيني پشت چرخ زيگزاگ و لذت بوي پارچه ي نو زير دماغت باشه....حالا ديگه با آقاي حسين زاده همون آقاي عينک ته استکاني، آشناتر شده بودم... رفتم و مجله ي دانستني ها رو از قفسه مجلات برداشتم نشستم تو سالن مطالعه... برگشتم که مجله ي بعدي رو بردارم زيباترين اتفاق اونروزاي من بود "پسرجان بيا برو تو مخزن بمن کمک کن "....چي کار کنم؟...."ي مقدار کتاب هست بايد ياد بگيري بچيني"... و حالا من بودم ي دنيا قفسه کتاب.....ولي هنوز يخم باز نشده بود ... همون روز اول ياد گرفتم که روش دهدهي ديويي چيه و چه جوري کتابا ميرن سرجاشون ....نميدونم ي ساعت شد يا نشد کار تموم بود و من همراه با لذت عميق ديدن ي عالمه قفسه پر از کتاب و ي عالمه خاطره يک ساعته رفتم تو بغل زير زميني و چرخ خياطي و خونواده اي که دور هم کار مي کرديم....

هنوز گرم نشده بودم صبح ها به کتاب و مجله خوندن توي سالن مشغول بودم يکبار يا دوباري هم ميرفتم داخل مخزن و کتاب چيني ميکردم، ي هفته اي داشت مي شد نمي شد جرقه ي روشن شدنم خورد، من مي تونستم تو مخزن بشينم کتاب بخونم، لذت دريا براي شناگر ماجراجو، اين چيزي بود که منو ارضا مي کرد، ي عالمه کتاب.

و کتابدار کوچولوي داستان ما واقعي شد. همه کار مي کردم پشت ميز امانت بشينم و برگه هاي کوچکي که مراجعين شماره کتاب پيدا شده از برگه دان رو يادداشت ميکردن، برم کتاب مربوط رو پيدا کنم بيارم و يا همان وظيفه ي سابقم کتاب چيني.

احساس غرور بزرگي بود، مردتر از روز گذشته من کتابدار افتخاري لقب گرفته بودم و دنياي قفسه ها زير دستام بودن، آدم بزرگا بايد ميومدن به من برگه هاشون رو ميدادن ....چه تفکراتي بود ....

هيجان و شور و شوق کتابدار شدنم اونقدر بود که اجازه نمي دادم کتاب روي ميز جمع بشه همين که مراجعه کننده کتاب رو تحويل مي داد و کتاب ميومد توي مخزن سريع سرجاش قرار مي گرفت، حرصم مي گرفت وقتي که مي ديدم دارم سعي مي کنم همه چي سرجاش باشه يهو تو يکي از رديف ها کتاب غير مرتبط پيدا مي شد.

حالا ديگه گير هم مي دادم و شروع مي کردم به مرتب سازي يهو مي ديدي نيم ساعت شده و من پاي يه قفسه ام

اونوقت اقاي حسين زاده بود و من، ولش کن "جناب حيدري"، اما من نمي تونستم دست از کار بردارم، ولي مجبور بودم مراجعه کننده ها منتظر کتاباشون بودن و بايد به درخواست اونها رسيدگي مي کردم.

حالا وظيفه ي جديدي هم اضافه شده بود، تقريبا هر دو سه روز يک بار کار جديد سراغم ميومد

اين دفعه يه عالمه کتاب نو بود که بايد وارد فرم هاي مخصوص ورود اطلاعات کتاب مي شد

کتاب هاي نو و فيش هاي نو تمام ساعت هاي روزم رو پر مي کرد اما تموم نشد دلم مي خواست کتابخونه تا آخر شب باز بود و من مي نشستم و کار رو تموم مي کردم ولي خب مجبور بودم به جاش خوابش رو ببينم تا فردا صبح که برگردم...

سه سال از دوران زندگيم با آموختن کلي مهارت ها که بيش از 90 درصد هم سن و سالان من ازش محروم بودن (شايد) گذشت. از صحافي و خطاطي و مهارت هاي مطالعه و .... تا روش هاي ده دهي ديويي، فيش سورت کردن در فيش دان و شماره هاي عطف کتاب زدن و ....مهم اين بود که از داشتن کليد کتابخانه در جيبم مواقعي که آقاي حسين زاده صبح زود نمي تونست بياد و يا بعدازظهرها زود مي خواستن بروند احساس اعتماد بنفس فوق العاده اي داشتم. بايد همه ي جاي کتابخونه رو سرک مي کشيدم و شير گاز و آب رو چک مي کردم و همه بايد بيرون مي شدند.

گذشت بعدا شدم مشتري دايمي کتابخونه آستان قدس و زماني رسيد که شايد 5 تا کتابخونه عمومي مشهد رو عضو بودم. و خصلت کنجکاوي در خواندن و اطلاعات پايم را در دانشگاه به بانک هاي اطلاعاتي و کتاب هاي الکترونيکي کشاند.

و الان هم مدير شرکت يابش هستم که اگر چه خودش کلي خاطرات و تجربه ها دارد بماند براي فرصتي ديگر.

آدرس

آدرس :

شیراز - خیابان حافظ - سازمان اسناد و کتابخانه ملی فارس - دبیرخانه انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران-شاخه فارس

شماره تماس :

071-32263513-14 داخلی 186

دبیر انجمن:

09116252913

آدرس ایمیل:

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

صفحات اجتماعی:

تلگرام

تصویر

آخرین مطالب

05 بهمن 1402 / دوره ششم، شماره اول: آرشیو دیجیتال
05 بهمن 1402 / دوره ششم، شماره اول: آرشیو دیجیتال
05 بهمن 1402 / دوره ششم، شماره اول: آرشیو دیجیتال

خبرنامه

برای اطلاع از آخرین خبرهای انجمن کتابداری فارس در خبرنامه سایت عضو شوید .
ثبت