چهره و نقش خانواده به ویژه دختران در آثار طاهره ایبد
طاهره ایبد
نویسنده ادبیات کودک و نوجوان
هر داستان، جهانی دارد که در آن شخصیتها تعریف میشوند و رابطههایشان، واقعیت و ماجراها و کنشهای داستانی را میسازد. داستان مجاز از واقعیت است و شاید بتوان گفت که فرای واقعیت. چنان که "توماس آر. آرپ" و "جرج جانسون"[1] معتقدند: "هدف داستانهای ادبی، دادن آگاهی وسیعتر و فهم عمیقتری از زندگی است، نه صادر کردن بیانیهی اخلاقی."
ارائهی آگاهی و نگرش عمیق با شخصیتپردازی دقیق و کنشهایی که در نتیجهی تعامل، ارتباط و کشمکش شخصیتها با یکدیگر، با محیط زندگیشان و حتی با خودشان اتفاق میافتد، به دست میآید. که همه و همه ریشه در واقعیت دارند. نویسنده با زاویه دیدی متفاوت به دنیا و محیط اطراف خود نگاه میکند و با به کارگیری قوهی تخیل به خلق جهان داستان و هر چه که برای ساخت این جهان ضروری است، میپردازد.
انتخاب شخصیتها و نوع پردازش آنها بیانگر، دیدگاه و نگرش نویسنده است که گاه، آگاهانه اتفاق میافتد و گاهی ناخودآگاه. انتخاب شخصیت اصلی داستان، دختر یا پسر بودن شخصیت، ویژگیهای این شخصیت، دغدغهها و نیازها و علاقهها و کنشهایش، بیانگر، نوع نگاه نویسنده به دنیای واقعی و آدمهای دور و برش و جهانبینی اوست.
در نگاهی کلی، در داستانهای من، خانواده، نقش مهمی دارد. اعتقاد من این است که داستان نوشته نمیشود تا با مخاطب حرف بزند، داستان خلق میشود تا خواننده، درون آن زندگی کند و چیزهایی را که در زندگی واقعی، شاید هرگز فرصت نکند یا موقعیت تجربه کردنش را نداشته باشد، تجربه کند و آن فهم عمیق اتفاق بیفتد. و این در صورتی تحقق پیدا میکند که شخصیتها روی هوا نباشند، به چیزی وصل باشند و در واقع بهتر است بگوییم که شناسنامه داشته باشند. به نوعی، خانواده در داستان، همان شناسنامهی شخصیت است؛ شناسنامهی هویتی. که یکی از مهمترین فاکتورهایی است که در باورپذیری شخصیت و ملموس بودن آن نقش دارد و در جسم شخصیت، روح میدمد.
از طرفی در زندگی جوامع شرقی و ایرانی، خانواده، نقش بسیار پررنگی دارد. شرقیها و ما ایرانیها، آدمهای تنهازیست نیستیم؛ حتی در شرایط امروزی که شاهد مشکلات و مسائل و معضلات مختلفی هستیم که سبب گسست نسلها و از هم گسیختگی خانوادهها و کمرنگ شدن روابط خانوادگی شده. هنوز هم خانواده جایگاه خود را دارد و به همین دلیل هم خیلی وقتها این گسستها موقتی و ناپایدار است، ممکن است زمان زیادی هم طول بکشد؛ اما بالاخره پس از مدتی بازگشت به خانواده اتفاق میافتد. از این زاویه، خانواده به عنوان محیطی که در ساخت و شکل دهی شخصیت، بسیار تعیین کننده است، در داستانهای من پر رنگند . این به این معنا نیست که من در داستانهایم، نگاهی کلیشهای و چارچوبی به خانواده دارم، نخواستهام که این طور باشد. تلاشم این بوده که خانواده در داستانهایم به عنوان زمینه و پس زمینهی کنشهای شخصیت تصویر شود. چارچوبهایی که هر خانوادهای برای خودش تعریف کرده و ساخته، در شکل گیری شخصیت فرزندان و اعضای آن خانواده تاثیر دارد و گاهی نقش این چارچوبها در این است که شخصیت گریز بزند، ساختارشکنی کند و علیه چیزی که دست و پایش را بسته و او را در یک چهاردیواری نگه داشته و آزادیاش را گرفته، شورش و طغیان کند و مقابل قانونهایی که برایش تعیین تکلیف میکند و از او مقلد و پیرو میخواهد، بایستد. نخستین شاهد مثال این نکته را برایمجموعهی طنز دو جلدی کودک "داستانهای یک قل دو قل" از مقالهی تحقیقی دکتر مریم جلالی که به زبان انگلیسی با عنوان "The Domain of Realism in the Children Literature of Iran"[2] نوشته شده، میآورم. ایشان این داستانها را در ردهی "رئالیسم انتقادی" قرار میدهد و این که این داستانها نگاهی اعتراضی به رفتار پدر و مادرها دارد. مجموعهی دو جلدی طنز کودک "داستانهای یک قل دو قل" ماجراهای دوقلویی به نام "امیرحسین" و "محمد مهدی" است و داستان از دوران جنینی آنها شروع میشود.
در رمان "پریانههای لیاسندماریس"، "لیانا" شخصیتی است که در عین عشق و علاقهای که به خانواده دارد، سلطه پذیر نیست و جایی که لازم ببیند، علیه سنتهایی که او را به عنوان یک دختر، منفعل میپسندد، اعتراض میکند، دست به کنش میزند و میتواند روی دیگران تاثیر بگذارد و تغییر ایجاد کند.
در مجموعهی طنز "خانواده آقای چرخشی"، بُعد عاطفی و احساسی شخصیت دختر داستان یعنی "چرخان"، را به کار گرفتم تا احساسات خوانندهای را که در جامعهای مصرفگرا و انحصارطلب و بیتفاوت به محیط زیست و حیات وحش رندگی میکند، به غلیان وادارم.
در داستان طنز "اوضاع قاراشمیش میشود"، دختر آقای مدیرکل، شخصیتی است که به جای تن در دادن به یک مسئلهی ناخوشایند اجتماعی که زندگی همه را تحت تاثیر قرار داده، دنبال راه حل میگردد و همراه دوستش دست به عمل میزند.
در مجموعه داستانهای "باغچهی توی گلدان" و "به هوای گل سرخ" هم دخترها شخصیتهای اصلی داستانند و محور حرکتی و کنشی داستانها را تشکیل میدهند. و داستانهای دیگر که شاید بهتر باشد به جای اینکه من، به عنوان نویسنده به تحلیل شخصیتپردازی آنها بپردازم، منتقدان و خوانندگان دیدگاههای خود را درباره ی آنهابیان کنند.
اما در کل، از آنجا که جامعهی سنتی ما، چندان روی خوشی به حضور اجتماعی زنان و استقلال شخصیتی آنها نشان نداده و در موقعیتهای زیادی دست و پای دختران و زنان را بسته، اگر چه امروز شاهد تلاشها و حرکتهایی برای تغییر هستیم و میبینیم که تا حدی هم نتیجه بخش بوده، اما نگاه تبعیضآمیز جنسیتی هنوز در پوست و خون این جامعه جریان دارد؛ حتی در آثار ادبی و حتی در میان قشر فرهنگی ما. هنوز که هنوز است در شرایط یکسان، بین زن و مرد، تبعیض قائل میشوند و حتی اگر زن در پلهای بالاتر از مرد ایستاده باشد، باز در اولویت دوم قرار میگیرد. تغییر این نوع نگرش نیازمند حرکتهایی چند سویه است و آگاهی وسیع جامعه و فهم عمیق. یعنی همان چیزی که دغدغه و هدف داستان ادبی است، همان چیزی که اعتقاد توماس آر.آرپ و جرج جانسون است. این که ادبیات، به ویژه داستان میتواند با کاراکترسازی و شخصیتپردازی قوی و انتخاب دختران به عنوان شخصیتهای اصلی و محوری داستان، هم قهرمان سازی کند و هم در خواننده تامل ایجاد کند.
[1]. Thomas R. Arp; Greg Johnson. (1997). Perrine's literature sound and sense Fiction. Wadsworth Publishing. Boston.
[2].www.arcjournals.org/pdfs/ijsell/v3-i10/4.pdf